امروز طبق معمول اولین کاری کردم چک کردن پروفایلش بود که دیدم عکسی از خودش و مادرش رو گذاشته بود،امروز روز تولد مادرش بود که ان شالله صد و بیست سالگیش رو هم ببینه،چهره ای شاداب تر،سرزنده تر و لبخندی واقعیتر روی چهرش بود.
خوشحالم واسش که پروژه عبور از منش موفقیت آمیز بود.
پریروز مث دخترهای 18 ساله دورهمی بعد خاموشی ما که مدتی هستش به همراه بازی منچ همراه هست موضوعش عشق و عاشقی بود که من جز سکوت هیچی واسه گفتن نداشتم و به جایی از احساس رسیدم که هیچ میل و رغبتی حتی به فکر کردن در مورد این چیز ها ندارم و حتی یه شروع دوباره،فقط تونستم یک جمله بهشون بگم که مسیری زندگی که واسه خودم ترسیم کردم نشان از هیچ جنس موئنثی نباید توش باشه که خودم هم میدونم جز یک بهونه بچگونه هیچی نیست و فقط جهت خالی نبودن عریضه صحبت هامه و درد اصلی من اینه که به چنان دلمردگی رسیدم که باعث شده خط بکشم روی هرچی دوست داشتنه و دوست داشته شدن و محدود کردن روابطم از ترس اینکه یه خری پیدا بشه و چراغی توی دلش در مورد من روشن بشه:)
به قول امین رستمی:
شاید یکی شبیه تو پیدا بشه من اما هیچ وقت دیگه عاشق نمیشممن عشقو بوسیدم گذاشتمش کنار من دیگه اون آدم سابق نمیشم
___
تو هم عشقی و هم یار
تو هم باری و هم یادگار
تو همانی که پس آن کوچه
شدی زخمی بر این روزگار
درباره این سایت